جدول جو
جدول جو

معنی پای درکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پای درکشیدن
(نَ)
پای گرد کردن:
دل بپرداز از این خرابه جهان
پای درکش بدامن اعزاز.
سنائی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی برکشیدن
تصویر پی برکشیدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی بریدن، پی برگسلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ عَ)
دورکردن معربد و هرزه گوی از خود به لطائف الحیل. (فرهنگ رشیدی) :
درنمی گنجد اگر موی شود بیهده گوی
هر که بیهوده کند عربده پشمش درکش.
نزاری (از بهار عجم).
کشیدم پشم در خیل و سپاهش
نظامی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
کنایه از ماندن و توقف کردن باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لُ کَ دَ)
پنهان شدن. مختفی گشتن. روی برتافتن. (یادداشت مؤلف) : رسول گفت یا فاطمه... این نه آن کس است که روی از وی درکشند. (قصص الانبیاء ص 243). (حقه) به خزانه دار شاه سپرد و روی درکشید و پنهان شد. (نزهت نامۀ علایی).
برون رفت و روی از جهان درکشید
چو عنقا شد از بزم شه ناپدید.
نظامی.
به نفرت ز من درمکش روی سخت.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(عُ نِ / نَ دَ)
نای نواختن. نای دمیدن. شیپور زدن:
بفرمود تا برکشیدندنای
همان سنج و شیپور و هندی درای.
فردوسی.
بفرمود تا برکشیدند نای
سپه اندرآمد ز هر سو بجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نواختن نی شیپورزدن: بفرمود تا بر کشیدند نای سپه اندرآمد زهرسو بجای. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
پا کشیدن، فریفتن فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
((کِ دَ))
از پا درآوردن
فرهنگ فارسی معین